دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

دورِ گردون گر ...

دورِ گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت    دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 

 

سلام  

روزای دلگیر عجیبیه ... تاریک و غم زده س ... حال منم رو به را نیس  

هر راهیو که انتخاب می کنم برا بهتر شدن, یه جور از یه طریقی ضدحال می خورم   

ححححح ... (نفسِ عمیقِ غمگین بود) 

این روزا جز فیلم دیدن و قدم زدن تو خیابونای پاییزی حوصله ی هیچ کار دیگه ای رو ندارنم ... حتی درد دل شنیدن ... کاری که همیشه دوس داشتم و این روزا انقد شنیدم که به اینجام رسیده! (همونجایی که دستامو زیرش گذاشتم! چـــــانه!) 

 

همین دیگه ... 

حالا فعلا برگردم تو لاکم ... بعد باز میام 

مراقب خودتون باشین 

از پیاده رو برین 

نامه بنویسین D: 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد