دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

:/

هیشکی نیس یه خبر از من بگیره؟؟ 

براتون مهم نیستم؟؟ چیشششششش! واقعن که!! 

اصنم برام مهم نیس

اصنم دیگه به هیشکی کار ندارم!

من میام واسه خودمو دلم مینویسم نه واسه شماها!

واقعن که!

یه مشت نامرد نارفیق بی معرفت!


فعلن!

نبودم چون..

سلام ...

نبودم یه مدت چون مسافرت بودم.. شمال بودم 

چیز خاصی ام ندارم که بگم...

هم خوش گذشت هم بد

ولی میتونس بهتر باشه که اینطوری برام بهتر بود برای روحیه ی بر فاک رفتم!

ححححح

حالا بیخیال

خلا3 زنده ام!  تا نصفه ی راهه ..... رفتم ولی خییییییییلی ضعیف تر ازین حرفام! فقط از خودم بیشتر بدم اومد همین ... و برگشتم.


فعلن


غزل پستمدرن IV


پت... پت... چراغ از نفس افتاد تا پدر آمد سراغ خلوت مادر/ سکانس بعد

 

نه ماه بعد غنچه‌ی سرخی شدی ولی مادر شبیه یک گل پر پر/ سکانس بعد

  

تو چار ساله بودی و عشقت پرنده بود، یک اتفاق ساده دلت را مچاله کرد

 

گنجشک پر، کبوتر... و در کل پرنده پر؛ مادر پریده بود و پدر پر/ سکانس بعد


  - «ابرو کمون! شونه بلندم! لالا لالا

 

گلدونه‌ی دلم! گل گندم! لالا لالا

 

کی می‌شه حجله‌ت ببندم!؟ لالا لالا...»

 

مادر بزرگ با نوه‌اش در سکانس بعد

 

 

 

یک خانه داشتند ته کوچه‌ی زمین، دور از تمام مردم دلسرد بی‌خیال

 

در فصل بی‌بخار زمستان قشنگ بود بر شیشه‌ها بخار سماور/ سکانس بعد


کیف و کتاب دخل به خرجش نمی‌رود، باید-نبایدی که به منطق نمی‌خورد

 

آقای ناظمی که سراپا شکایت است: «گمشو لجن برو دم دفتر!»/ سکانس بعد

 

 

 

مادر بزرگ حادثه‌ی بعدی تو بود، او را ببر و زیر لحد خاک کن! -همین-

 

یک فاتحه بخوان و به یک ارث فکر کن! -به جانماز بی بی کوثر-/

 

همین سکانس -در متن-

 

#کارگردان سگ خلق و بد دهن از پشت دوربین به همه پارس می‌کند

 

و کات می‌دهد به تو که: «این چه طرزش است؟ با این پلان مسخره! تف بر سکانس بعد#

 

بازار ریشه ریشه تو را جذب می‌کند، تو شاخه شاخه در لجن روزمرگی

 

تو برگ برگ زردتر از روزهای قبل، در دست بادهای شناور/ سکانس بعد

 

 

 

- «آقا لبو ببر! لبوی داغ حال می‌ده! خانم لبو بدم؟

 

- «بده آقا

 

که ناگهان؛ موهاش توی باد دلت را به باد داد آن دختر تکیده‌ی لاغر/ سکانس بعد

 

 

 

دختر ولی پرید و خمارت گذاشت، بعد میخانه بود و نم نم سیگارهای تلخ

 

با یاد چشم‌های خمارش تو بودی و بعد از دو بطر، بطری دیگر/ سکانس بعد

 

یک دستمال یزدی و یک پاتوق مدام

 

{مردی مزاحم دو سه تا خانم جوان}

 

چاقو به دست می‌رسی و قاط می‌زنی: «هی! با توئم کثافت عنتر!»/

 

سکانس بعد زندان-

 

شروع حرفه‌ای جرمی بزرگتر، یک طرح کاد واقعی از مجرمان پیر

 

استاد کار می‌شوی و می‌زنی جلو، با چند سال سابقه کمتر/ سکانس بعد

 

 

 

«آزادیت مبارک

 

- «ممنون! ولی... شما؟

 

- «من شاعرم، همان که تو را خلق کرده است اما ببخش خالق خوبی نبوده‌ام!

 

من قول می‌دهم که تو در هر سکانس بعد

 

هر جور خواستی بروی زندگی کنی، یک کار و بار عالی با یک زن قشنگ...»


خواباند بیخ گوشم، زل زد به چشم‌هام چیزی نگفت؛ رفت.

 

 

 

شبی در سکانس بعد

 

او قرص‌های کوچک آرام‌بخش را با چای تلخ، بسته به بسته به حلق ریخت

 

تا آمدم به متن بیایم کمک کنم، پشت سکانس‌های فراموش، fade شد

 


محمدعلی  پورشیخعلی


***


خیلی زیاد فوق العاده ست!! 3> 3> 3>
     

شاعر تمام شده

 نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است

 به خیسی چمدانی که عازم سفر است

 

 من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم

 که سرنوشت درختان باغمان تبر است

 

 به کودکانه ترین خواب های توی تنت

 به عشقبازی من با ادامه ی بدنت

 

 به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون

 به بچّه ای که توام! در میان جاری خون

 

 به آخرین فریادی که توی حنجره است

 صدای پای تگرگی که پشت پنجره است

 

 به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره

به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره

 

 به «هرگز»ت که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»

 به دست های تو در آخرین تشنّج هام

 

به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی

به شعر خواندن ِ تا صبح بی هماغوشی

 

 به بوسه های تو در خواب احتمالی من

 به فیلم های ندیده، به مبل خالی من

 

به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفی ام...

 به خستگی تو از حرف های فلسفی ام

 

به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»

 به چای خوردن تو پیش آدم بعدی

 

 قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده

 قسم به من! به همین شاعر تمام شده

 

 قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام

 دوباره برمی گردم به شهر لعنتی ام

 

به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت

دوباره برمی گردم به امن ِ آغوشت

 

به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ ...

 دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه

 

مهدی موسوی

***


 عاشق بیت دومشم بیشتر! 3>