دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

گوزپیچ

ینی واقعن موندم چی بگم...

زندگیم با این اتفاقای جدید داره روز به روز سخت تر میشه!

تو مسافرت خاستم خودکشی کنم نشد

تو همینجا تو خیابون تو مشد خاستم ... نشد

تو اتاقم ... نشد!

ایش!

خدایا اگه نوبت من نرسیده حداقل یه دستی به سرم بکش نای ادامه دادن داشته باشم!

خیلی وضعه مسخره ایه!

اه اه اه

حححححححححححح....



از در و دیوار واسه دل میباره خدا! میباره


کاروان-فریدون مشیری

کاروان

عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...
خسته شد چشم من از این همه پاییز و بهار
نه عجب گر نکنم بر گل و گلزار نظر
در بهاری که دلم نشکفد از خنده یار

چه کند با رخ پژمرده من گل به چمن ؟
چه کند با دل افسرده من لاله به باغ ؟
من چه دارم که برم در بر آن غیر از اشک ؟
وین چه دارد که نهد بر دل من غیر از داغ ؟

عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...
می برد مژده آزادی زندانی را ،
زودتر کاش به سر منزل مقصود رسد
سحری جلوه کند این شب ظلمانی را .

پنجه مرگ گرفته ست گریبان امید
شمع جانم همه شب سوخته بر بالینش
روح آزرده من می رمد از بوی بهار
بی تو خاری ست به دل ، خنده فروردینش

عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد ...
کاروانی همه افسون ، همه نیرنگ و فریب !
سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان
بخت بد ، هرچه کشیدم همه از دست حبیب

دیدن روی گل و سیر چمن نیست بهار
به خدا بی رخ معشوق ، گناه است ! گناه !
آن بهار است که بعد از شب جانسوز فراق
به هم آمیزد ناگه ... دو تبسم : دو نگاه !