دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

میون زمین و هوا ... طبق معمول!

سلام..

کم پیدام ... میدونم

واسه اینه که هرچی بگم تکراریه

تکرارم که همچی چیز جالبی نی

مگه تکرار لحظه های عشق و حال, نگاه های شیرین و دلنشین, از این قبیل(!)

بیان سگ زدگی و ابراز حالت تهوع روحی (و جدیدن جسمی) که تکرارش خوب نی

مگر اینکه بیای بگی هر دفه سگه چجوری زده!! سگ اسهال زده, سگ زبون نفهم زده, سگ بی اصالت زده, یا اگه یکم اوضا بهتر از اینه توله سگ زده! مثلن! (نژاد سگ هم میتونه گویا باشه!)


حالا سگو ولش کن... فک کن اصن گربه زده اونم از نوعه پرشیَنش! مهم اینه که زده! لامصصصب زده و میزنه و سیر نمیشه!

ححححح...

ینی حالم ریدس! 

بیا! همین الانم حرفام تکراری شد! فقط با کلمات مترادف!

برو عزیزی که داری میخونی

برو که یه موی تنم راضی نیس حال کسی رو بگیرم

بذار من برا خودمو خودم بنویسم

گاهی نوشتن خوبه

...


من

نوشی

خسته

بریده

نا امید

پریشون

دلشکسته

ایده آلیست

با آرزوهای محال...

غیر قابل درک

غیر قابل درک..!


فعلن