دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

بداهه می گویم مثل گریه های « بکت »

بداهه می گویم مثل گریه های « بکت »

شبیه اکثر تصویر های تو ثابت

شبیه کردن_ فریاد ، در گلو تنها !

شبیه بچگی_ نا امید تو ساکت

شبیه حرکت انسان گیج روی زمین

شبیه حرکت یک سوسک روی سطح موکت

شبیه دلقک خاموش یک هواپیما

شبیه اوج گرفتن سوار یک ماکت

شبیه خلق کسی مثل خواب های کجت

شبیه گم شدن از خود میان « اینترنت »

شبیه زن ، ویدئو ، قلب مرد ، تلویزیون

شبیه پارگی سیم ظاهرا رابط !

تو از الاغ پیاده شدی و مردم شهر

تو را به زور نشاندند در میان « جت » !

زن برهنه شده زیر پوشش تاریخ

تو و پنیر محلیت لای نان باگت !

زمان خیس لزج روی شورت آدم ایکس

جهان بسته شده روی بند یک کرست

همینکه بوی تنی ناشناس را بدهی

و بعد گریه کنی در میان یک توالت

نمی توانم از این مارپیچ در بروم

جهان_ لعنتی_ بی گریز_ shit ! shit ! shit ! . . .



مهدی موسوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد