دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

چه عاشورایی...!

سلام بر حسین

سلام بر عاشورا

سلام بر خون پاکی که مباح است

سلام بر دستهای از تن جدا شده

سلام بر لبهای عطش زده

سلام بر چشم های خونبار کربلا

سلام بر سرهای بریده

...

سلام من بر تک تک واژه های مقدس زیارت ناحیه

و بر روی ماه و نورانی آخرین حجت (عج)


چه عاشورایی بود...!

چه عاشورایی بود!

بدنیا اومدم امروز...

امروز فهمیدم زندگی چیه

و فهمیدم مرده بودم و خبر نداشتم!

امروز حسین فاطمه به من نگاه کرد

امروز سرورم مهدی فاطمه به روم لبخند زد

امروز عاشورا بود ........ عاشورا

امروز علی اصغر اشک منو درآورد, دستم رو کوباند روی سرم, روی پاهام و به تخت سینه م

امروز روز دیگه ای بود و همه روزهای قبل رو در خاطرم عینا" مثل هم جلوه داد...

حال دیگه ای دارم...

من که از خودم چه مهجور بودم و چقــــدر خودم رو شکنجه دادم, امروز به خودم لبخند زدم

به آسمان که بزرگی و بی کرانیش منو یاد خدا و محبتش انداخت, لبخند زدم

به خدا گفتم "تا آخر عمرم ممنون و مدیونتم" و به مولا حسین(ع) و به آقا صاحب الزمان(عج)

هم عینا" همین رو گفتم... که افتخار دادند و وساطت کردند.


خدایا شکرت

خدایا خیلی شکرت

زبونم عاجزه ...

الهی به یاری تو تنم عاجز نباشه و همیشه شکر گزارت باشه


یا حسین