دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

گوزپیچ

ینی واقعن موندم چی بگم...

زندگیم با این اتفاقای جدید داره روز به روز سخت تر میشه!

تو مسافرت خاستم خودکشی کنم نشد

تو همینجا تو خیابون تو مشد خاستم ... نشد

تو اتاقم ... نشد!

ایش!

خدایا اگه نوبت من نرسیده حداقل یه دستی به سرم بکش نای ادامه دادن داشته باشم!

خیلی وضعه مسخره ایه!

اه اه اه

حححححححححححح....



از در و دیوار واسه دل میباره خدا! میباره


نظرات 3 + ارسال نظر
گیتاریست چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:39 ق.ظ http://guitarist0.blogsky.com/

سلام، منم خودکشی ناموفق داشتم پارسال زمستون، درکت میکنم، ولی اگه دوست داری، بهم بگو مشکلت چیه ! من از تنهایی و یأس فلسفی و پوچ دونستن دنیا بود که خودکشی کردم.

مرسی دوست عزیز نه جدی نبود و دیگه خیلی وقته گذشته..

ملایری آب دماغ یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:09 ب.ظ

اولا ینی نه یعنی و مشد نه مشهد تو با این سوادت به نظر من حتما برو خودکشی کن.داهاتی حالا نمی شه تو وب نداشته باشی؟اه کثافت آب دماغ هم زیادیته هاهاهاها انننننننننننننننننننن

زاغ سفید شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ب.ظ http://zaghesefid.blogsky.com

وای خدای من
.
خودکشی
.
داری شوخی میکنی
.
آخ یادم رفت خودم و معرفی کنم
.
سلام دوست من
.
من ناصر یا بهتره بگم زاغ سفید هستم
.
خوشحال میشم به وبلاگ من سر بزنی
.

خوشوقتم
چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد