دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

غزل پست مدرن II

رقص روی سیم های خاردار  

طبقه ی چهارم که باشی

پنجره ها را که باز کنی

-اگر پنجره ای باشد-

می توانی هوای آزاد را بفرستی توی ریه هایت

-اگر ریه ای باشد-

سیگارهایت را میشمری

یکی را می گذاری گوشه ی لب

-اگر سیگاری باشد-

و فکر می کنی چطور بزنی بیرون

از این مستطیل تاریک

که هر روز داری به جزیی از دیوارهایش تبدیل می شوی

که ذرّه ذرّه ذرّه...

خاطره هایت را از دست می دهی

-اگر خاطره ای باشد-

 

درد می کنند

استخوان هایت که دارند از تو خالی می شوند درد می کنند

استخوان هایت

- که تنها چیزی هستند که وجود دارند-

را کنار هم جمع می کنی

و فکر می کنی

طبقه ی چهارم که باشی

پنجره ها را که باز کنی

می توانی هوای آزاد را بفرستی توی ریه هایت

-اگر هوای آزادی باشد-

 

------------------------ 

شعر از: فاطمه اختصاری

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ب.ظ http://1w1p.blogsky.com

سلام
پست افسردگیت رو خوندم.

بعد از اینکه از اون حالتهای افسردگی که قبلا داشتم خارج شدم با خودم قرار گذاشتم برم دنبال هر چیزی که دوس دارم.
راستش خیلی دلم میخواست وقت آزاد داشتم و دنبال چیزایی که علاقه دارم میرفتم.

مثلا گرافیک و موسیقی و خیلی چیزای دیگه.

خدا رو شکر با این کمبود وقتم الان دارم گرافیک میخونم و حداقل به یکی از خواسته هام رسیدم.
دنبال یه آموزشگاه موسیقی هم گشتم که برم و سه تار یاد بگیرم اما خب هر جور حساب کردم دیدم فرصت نمیشه.

فکر نمیکنم جایی شاغل باشی و وقت اضافه هم به اندازه کافی تو دست و بالت هست.
چرا دنبال علاقمندیهات نمیری دختر خوب؟
مثلا همین دف که خیلی علاقه داری، خب برو یه آموزشگاه یاد بگیر.
اومدیم و خودت یه روز برگزار کننده کنسرت دف شدی.
برو بگرد دنبال علاقه هات دخمل.

هیچی دوست ندارمو هیچی خوشحالم نمیکنه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد