دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

داستان سرویس شدن نوشی!

آقاااااااااااااااااا  

رسمن سرویس شدم امرو!Rolling Pin 

از ۲ تا ۹ یونی بودمو ۲تا نیم ساعت استراحت دادن که اونم به هیچجامون نخورد 

خلاصه حساسیت فصلیمم دیوونم کرده! اینه که اساسس ۳رویس شدم  

امرو ۴ ساعت مبانی هنرهای تجسمی داشتیم که زنیکه گند زد به اعصابامون! همه ی کلاسش تهدید بود و غر غر و ناله که حرف بزنین اینطور میکنم شلوغ کنین اونطور میکنم!  

الانم زده به سرم قیافم مثه خلاس!  

بعدشم ادبیات داشتیم که به جبرانه قبلی این استاده گوله گولاب بود  

همین دیگه بعدم اومتم خونه  < بچه مردم خل شد رفت!  

 

خب فعلن درد دل کردم سبک شدم  

با اجزه

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ق.ظ http://1w1p.blogsky.com

فکر کنم همه مبانی هنرها همینجوری باشن.
آخه استاد ما هم اولش همینوجوری میگفت بعد آخراش خیلی باحال شد کلی راه اومد باهامون بعدش هم دیدیم داره راه میاد با هم دویدیم

عـــــــــه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد