دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

دستهایم زیر چانه

ناچار به زیستن ...

از روزگار من

هممممم ... سلام 

خب ... راستش خبر خاصی ندارم ... اتفاق خاصیم نمیفته   ساعت های عمر من کاملا راکده البته عقربه ها نه ... اونا به جلو رفتن خودشون ادامه می دن ... نمی دونم چرا هیچوقت عقربه ها خسته نمی شن یا ... مثلا کارو یه چند دقیقه ول نمی کنن تا یه فنجون قهوه بنوشن ... آخه چند دقیقه که چیزی نیست آدما می تونن برای جبرانش یه روز همونقدر زودتر از خواب پاشن  

زمان چه بنیه ای داره!! بدون آب و غذا قرن هاست که داره می ره و می ره البته قبول دارم گاهی روی حلزونو کم می کنه ولی خودتم می دونی گاهی (نمی دونم چطور) دوپینگ می کنه و مــــــــی تازه!! به نظرت به سبک کلاسیک با رخش می تازه, یا مث امروزیا با ردبول (Red Bull) و امثال اون انقد انرژی میگیره؟؟ اُ ... یا شاید بازم مث امروزیا با قرصای روانبخش و چیزای بدتر از اون پرواز(!) میکنه!!!   

هه هه اینا چیه نوشتم؟؟ از یه نویسنده ی در حال رنج بردن از سردرد انتظار بیش ازین نباید داشت!

 

دوست مخاطب عزیز, 

میم 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ق.ظ http://1w1p.blogsky.com

پیشنهاد میکنم یه کار نو انجام بده.
مثلا برو یه کتاب نو بخر یا برو مثلا آموزش رانندگی یا خلاصه هر کاری که دوست داری انجام بدی ولی تا حالا انجام ندادی.
اتفاقات نو واسه شاد زندگی کردن آدما خیلی خوبه. همیشه جوری زندگی کن که بهت خوش بگذره (البته اون کار هیچ ضرری واسه کسی و مخصوصا خودت نداشته باشه).
و یه چیز دیگه . همیشه سعی کن تو تمام لحظات زندگیت یه موضوع جالب واسه خنده پیدا کنی.
مثلا از تو پیاده رو داری رد میشی یه ماشین با سرعت رد میشه هر چی آب تو خیابونه میپاشه روت. تو اون لحظه به جای اینجوری شدن به سر و روی خودت بخند.
تمام اتفاقاتی که داره تو زندگیمون رخ میده میتونه باعث خنده ما باشه.
همیشه شاد و پرانرژی باش.
در پناه خدا باشی.

panteaa دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

اتفاقا نکات جالبی بودن

Mirror دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ

take a rest :) come back energized and write in blue

علی دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:23 ب.ظ

سلام
از نوع نوشتنت مغلومه که استعداد داری این سبک نوشتن میتونه تو رو به جایی برسونه اما هیچوفت پولدار نمی شوی
دغدغه ها که به کلمه تبدیل بشوند در شرایطی از سن و سال اتفاق می افته که این دوره کوتاه هستند یادت باشه تمام نوشته هات رو در جایی محفوظ بدار و حدودا بیست سال بعد اونها را بخون اونوقت می فهمی که واقعا در زمانی که کوچکتر بودی به نوعی بزرگتر بودی اما چشمی که بتونه پیدات بکنه در اطرافت نبوده
به هر حال وقت گذاشتم و مطالبت رو خوندم از سبک نوشتنت خوشم اومد
پیروز
شاد
و پاینده باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد